قابله شکم را شکافت
همراه کودک گریست
کودک از پی سگ روانه گشت 1
و مسیح
تمام مسیر
سنگباران شد .
کودک گریست
قابله روح را شکافت
و مسیح
از پی سگ
روانه گشت .
1 . رفیق اعلی / کریستین بوبن / ترجمهی پیروز سیار
قابله شکم را شکافت
همراه کودک گریست
کودک از پی سگ روانه گشت 1
و مسیح
تمام مسیر
سنگباران شد .
کودک گریست
قابله روح را شکافت
و مسیح
از پی سگ
روانه گشت .
1 . رفیق اعلی / کریستین بوبن / ترجمهی پیروز سیار
در حنجرههای مخدوش
بال پرندگان شهر
تیر میکشد
از نای کلاغهای
صبحهای ساعی
زار زار زار
در حنجرههای شهر
تیر خلاصی است
که نکشته
گیر کرده است .
با تکههایی از شعرهای مولانا
و تابش مورب آفتاب ، به مقدار کافی
و زنی که قبل ظهر
ماهی روز را با اشکهایش پاک میکند
با مردی که زیر چترش راه میرفت
و پنجرههای معلق
بادهای موهوم
قوطیهای سر بستهی دارو
پاکتهای سیگار
سرفههای کهنه
کودکانی که از مدرسه برمیگشتند
و کودکانی که به مدرسه میرفتند
با خمیازه و خلسه و خلتهای خشک
با تک تک مسافران اعتباری خط دو
حتا آنها که خطشان را در امام عوض کردند
ما مربوط به همیم
و به گمانم روزی میشود
به سطرهای ابتدایی این شعر بازگشت
به تکههایی از شعرهای مولانا و
تابش مورب آفتاب ، به مقدار کافی
و زنی که قبل ظهر
بغضش را قورت میدهد .
اگر چه صبرمان
قد قناعت سفرههایمان نبود
اگر چه زخم
دهان باز میکند و
هر روز قبل صبحانه
با قرصهای صورتی
ما را قورت میدهد .
اما شاید پرندگان کوچیده
و گربههای زاهو
دعایشان مستجاب شود و
پلهای پشت سر ، همین طور بیخودی
به جای اول خویش باز گردند .
حفرههای پوچ ساعت گرد
ناخوانده
در میهمانی جمعهای انزوا چه میکنند ؟
جمع مکسر تنها و اشباح کپک زده کنار میز
با طعم گلاب ، اسپند و چای دم کشیده
و خاطرههای کهنه که از هر دریچهی نیمه باز
ناخوانده
مهمان آینههای تمام قدی میشوند
که نبودنشان را به رخ میکشد .
بید پردهها را جویده
و سایهها روی تخت خمیازههای کشدار میکشند .
خانه از نفس گرم
خالی است .
رحمت بر زمین که ما را پنهان میکند *
این را گفت و
کلام را در سینک بالا آورد
بالا ، بالاتر آورد
زبانش را بالا آورد
گوش هایش را برید
و ظرفها را شست
تا به زحمت نیفتد کسی .
وقتی چراغ سرخ بود میان چهار راه ایستاد .
* از موریس بلانشو
ارواح طیبه
درون اتوبوسهای فشرده
شر شر عرق میریختند
تا تک تک خاکریزها را
تا تهرانپارس پیشروی کنند .
***
آن روز چنارهای ولیعصر
میوههای سمی خواهد داد
و ما تا مینهای ضد نفر دروازه دولت
میدویم
آه ! مینهای ضد نفر
ما را درست شمردهاند یا شما را ؟
خاک ریختند
خاک ریختند
خاک ریختند
خاک ریختند
خاک ریختند
تمام شد
حالا در گورهامان
آرام خوابیدهایم
شعر تمام شد .
[ صدای نفس ]
کسی که گریخت
کسی که از بقای شوم لحظهها
و بقایای واژههای مضحک
در عصر مدرن
گریخت
اسیر سیاهچالههای ساکت آفرینش مایوس است
مدام .
یهودا داشت مرغ پاک میکرد
و در جلجتای درون
دیوارهای اتاق
مومنانه
مرا سنگ میزدند .
سوت کتری
مسافرانی که از پلهها بالا میرفتند
کلافه کرده بود
سایهام در سینک تقلا میکرد
باید دستهایم را بشورم
و خرده شیشههای خونی را
سر به نیست کنم
***
ما فرزندان ـ پنجرههای بسته بودیم
که باد ، پشتشان میوزید .
قلبم میگیرد
قلبم تند تند میگیرد
حقیقتش
پیرزن روی پلهها نشسته بود
و آفتاب بی رمقتر از دیروز میتابید
دریا از خیابان پشتی پس زد
و آتش نشانان همه در محل حادثه سیگار میکشیدند
فرشتهها را دیدم
فرشتهها را روی تیرهای برقی که ورد میخواندند ، دیدم
بقایای سایه روی کوچه است
و واژههای پوچ
توی سینک
راستش را بخواهید
پیرزن هنوز روی پلهها نشسته است .
باید چشمان بستهی پدر را دنبال کنم
و غرق عطر مادرم باشم وقتی پیاز تفت میدهد
باید یک محکوم به اعدام را
در آخرین ساعات سلول در آغوش بگیرم
همراه شوم با ویرجینیا وولف
تا آخرین نامهاش را بنویسد و
جیب هایش را پر از سنگهای درشت کند
و به سوی رودخانه برویم .
ساعت سه باید در ایستگاه قطاری باشم
که ما را از خانه دور میکند .