۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

به هر جمعیتی

با تکه‌هایی از شعر‌های مولانا

و تابش مورب آفتاب ، به مقدار کافی

و زنی که قبل ظهر

ماهی روز را با اشک‌هایش پاک می‌کند

با مردی که زیر چترش راه می‌رفت

و پنجره‌های معلق

بادهای موهوم

قوطی‌های سر بسته‌ی دارو

پاکت‌های سیگار

سرفه‌های کهنه

کودکانی که از مدرسه برمی‌گشتند

و کودکانی که به مدرسه می‌رفتند

با خمیازه و خلسه و خلت‌های خشک

با تک تک مسافران اعتباری خط دو

حتا آن‌ها که خط‌شان را در امام عوض کردند

ما مربوط به همیم

و به گمانم روزی می‌شود

به سطرهای ابتدایی این شعر بازگشت

به تکه‌هایی از شعرهای مولانا و

تابش مورب آفتاب ، به مقدار کافی

و زنی که قبل ظهر

بغضش را قورت می‌دهد .

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

وقتی هستی به ای کاش زنده است

اگر چه صبرمان

قد قناعت سفره‌های‌مان نبود

اگر چه زخم

دهان باز می‌کند و

هر روز قبل صبحانه

با قرص‌های صورتی

ما را قورت می‌دهد .

اما شاید پرندگان کوچیده

و گربه‌های زاهو

دعایشان مستجاب ‌شود و

پل‌های پشت سر ، همین طور بی‌خودی

به جای اول خویش باز گردند .

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

دال بر حیات

حفره‌های پوچ ساعت گرد

ناخوانده

در میهمانی جمع‌های انزوا چه می‌کنند ؟

جمع مکسر تنها و اشباح کپک زده کنار میز

با طعم گلاب ، اسپند و چای دم کشیده

و خاطره‌های کهنه که از هر دریچه‌ی نیمه باز

ناخوانده

مهمان آینه‌های تمام قدی می‌شوند

که نبودن‌شان را به رخ می‌کشد .

 

بید پرده‌ها را جویده

و سایه‌ها روی تخت خمیازه‌های کش‌دار می‌کشند .

خانه از نفس گرم

خالی است .