۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

رستاخیز

روزی که قبر‌ها قیام کنند

و مرده‌ها با پوزخند از کنار زنده‌ها گذر کنند

روزی که فیل‌ها برای تسلای دل مورچه‌ها

ما را بدون غرض لگد کنند

و کوه‌ها سر‌جایشان بمانند

و ابر‌ها مثل دیروز بیهوده بالا سر ما بچرخند

دریا آرام باشد

و گلوله درست همان جایی بر‌ود که بد جور تیر می‌کشد

تیر می‌کشد

تیر چراغ برق تیر می‌کشد

همسایه‌ی دیوار به دیوار خانه‌ی پدری تیر می‌کشد

رگ‌های زمین مادری تیر می‌کشد

و درست همان لحظه‌ای که همه چیز تیر می‌کشد

گلوله‌ای

بیا بحث را عوض کنیم

چه قدر گلوله

مرگ

قبر

داغ

نکبت

باشه قبول!

بگو بزرگ بنویسند

ما دلخوشیم به کوه‌های استوار

ابر‌های تکراری

دمپایی ابری

گلوله‌های مشقی

و سری که درد نمی‌کند.

 

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

آناتومی یک جنایت

زیر پوست‌های‌مان، هراس

حفره‌هایی عمیق در قلب‌های‌مان

دست من بر دهان دیگری است

بغض او در گلوی من

آه! مشت‌های تقلا

رگ‌های ملتهب

آرام

کار از کار گذشته

.

.

.

در تن‌های‌مان محاصره شده‌ایم

ما را به مرگ طبیعی می‌کشند.

۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

اگر‌ها، اما‌ها و نفس‌ها

در فرصتی که انگار همیشه هست

باید مین‌های موذی ویندوز را پیدا کنم

و دستی به موهایم بکشم

اگر بودی!

باد را به درختان بید می‌بردی

حسابِ سوت کتری که از دستم در رفت

دیگر هیچ کلیدی

به قفل‌های خانه نخورد

اگر بودی!

نفس‌های یاکریم را

از لای منقارِ کلاغِ مرموزِ صبح

بیرون می‌کشیدی

نفس گرفته و

دیگر هیچ‌کدام از ماهی‌های خانگی

برای سلام

سرشان را از حفره‌های عمیقِ سینک

بالا نیاوردند

اگر بودی!

ماهی‌ها را به برکه برمی‌گرداندی.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

محاصره

باید محاصره را بشکنیم

و ماهی‌ها را به برکه بازگردانیم

سگ‌ها را به بیشه

صلیب را به کوه طور

مسیح را به نطفه

بیهوده زیست

بیهوده مرد

باید سنگ را به بالای کوه برسانیم

باید سنگ را به پایین کوه بیندازیم

محاصره را بشکنیم

و به سهم هر گلوله ، قناعت کنیم.

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

رمق

رمق رمق

از نای، بی رمق

کلافه‌تر از پای پرنده‌ای

که سرش، در فنس‌های پادگان

گیر کرده است

آسمان، رنگ دیگر است

***

صدا صدا

کلاغ های ساعی، بی‌صدا

اندوهگین‌تر از برف‌های شهر

که آفتاب، های‌شان را بریده است

وقت مردن است

***

حلقه حلقه

حلقوم گرفته

بغض

سیگار

نفس

های

آخر است.

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

سرزمین‌های اشغالی

پرچم خاکی شده بود

خاک متعفن

واژه از دهان می‌گریخت

دهان از بدن

و مادران دل‌شان

به چند تکه استخوان، خوش بود

روز‌ها حبس خانگی

شب‌ها حصر خانگی است

لحظه به لحظه و

سنگر به سنگر

سقوط می‌کنیم

***

ما

سرزمین‌های اشغالی هستیم.

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

رسوب

چراغ‌ها را خاموش کنید

پنجره‌ها را ببندید

پرده‌ها را بکشید

از هر روزنه‌ی روشنی

اندوه رسوخ می‌کند

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

ظهر یک روز گرم زمستانی

حضرت حافظ تفعلی به خویش زد

و نا‌امیدانه سر تکان داد

ماهی توی سینک

برای آب لوله، له له می‌زند

در جیر جیر می‌کند

صندلی جیر جیر می‌کند

جیرجیرک جیر جیر می‌کند

«ختم کن حافظ»

این را گفت حضرت حافظ

و سرش را محکم به دیوار کوبید

 

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

واحد پشت شرقی

نجات دهنده پشت در گیر کرده بود

تقلا کردیم

ماهی توی سینک داشت جان می‌داد

کلمه‌ها از توی جمله‌ها فرار می‌کردند

و حروف از کلمه‌ها

سایه‌ها از دیوار

خون از رگ‌ها

نجات دهنده در را شکست

ماهی را به آب انداخت

و با آرامش گلوی ما را فشار داد

فشار داد

ف

ش

ا

ر

د

.

.