روزی که قبرها قیام کنند
و مردهها با پوزخند از کنار زندهها گذر کنند
روزی که فیلها برای تسلای دل مورچهها
ما را بدون غرض لگد کنند
و کوهها سرجایشان بمانند
و ابرها مثل دیروز بیهوده بالا سر ما بچرخند
دریا آرام باشد
و گلوله درست همان جایی برود که بد جور تیر میکشد
تیر میکشد
تیر چراغ برق تیر میکشد
همسایهی دیوار به دیوار خانهی پدری تیر میکشد
رگهای زمین مادری تیر میکشد
و درست همان لحظهای که همه چیز تیر میکشد
گلولهای
بیا بحث را عوض کنیم
چه قدر گلوله
مرگ
قبر
داغ
نکبت
باشه قبول!
بگو بزرگ بنویسند
ما دلخوشیم به کوههای استوار
ابرهای تکراری
دمپایی ابری
گلولههای مشقی
و سری که درد نمیکند.