آن معجزههای مایوس
سرگرمِ رهگذرانِ دست به سر شدهای بودند
که هیچ چیز، جز سردی پس از مرگ در آنها عمل نکرده بود
پیوندی از بزاق، خونآبه و بوی خاک در دهان
با اطمینانی دلهرهآور به سنگفرش
که انگار صبح به صبح با ماشین حملِ شیر
در سطح شهر پخش شده باشند
معجزهها، جفت جفت
ناشیانه روی تیرهای چراغ برق پایشان را تاب میدهند
و در فکر یک انتحارِ مومنانهاند
که تا شعاعِ آخرین نفر کار میکند