بهار شده ود
و من هنوز
کنار نردههای آبی بالکن
دستهایم یخ میکرد
بیشتر از سیاه چال مدرسه
آژیرهای قرمز ممتد
و خطهای پیشانی پدر
از لقی این نردههای آبی میترسیدم .
بهار شده بود
دستهایم هنوز یخ میکرد
دوچرخه پیر شده بود
عکسها هم که گندشان بزند
همیشه پیرند
و مثل همیشه ، تار
جای یکی خالی بود
جای یکی خالیست .
بهار شده بود
روی دستهایم
خاک مرده پاشیدهاند .