از چروکیدن لیوان و فلسهای ماهی روز که میگفت
دهانش قفل بود و
لاشهی اتاق بوی گه میداد
ولی نعش، چندان بر مردنش واقف نبود انگار
و دم به ساعت چایی دم میکرد
البته نگرانِ کرختی رگها، غذای گربهها
و تمام شدن سیگار هم بود
عصرها که کفنپیچ، تابوت را برای قدم زدن پشتش میانداخت
و به خیابان میزد
تعریق که نداشت ولی آخرین مهرهی کمرش بیرون میزد
چشمهایش را آبِ جوب میبرد
ساعتش خواب میرفت
کفشش لُق لُق میکرد
فکش در میرفت
کتفش میافتاد
سگ سگ را میخورد
و به جای دانه
حرفهای جا نشده در جدولِ دیروز را برای پرندهها میریخت
و بلند بلند توی دلش فحش میداد
خودش البته میگفت:
کشیدگی عضلاتِ گردن، مزید بر علتِ تمام رنجها است