خانه سر پا بود
ولی آجر بهمنیها سر ناسازگاری داشتند
مادر در اتاقی نشسته
که درون قابهای عکسش هیچ کس زنده نیست
و حالا سالها است که
" در خانه خراب است ، لطفن زنگ نزنید "
خانه همین است عزیز !
فرش نخ نما شده و عینک پدر
یادت هست با نمرهی عینک پدر
چه قدر مورچه سوزاندیم در آفتاب حیاطمان
ولی سایهی آفتاب به دیوار این حیاط
دریغ است دیگر
دریغ
یادت هست ؟
جورابهای پشمی من پس کی بافته میشود مادر ؟
ریشههای درخت بید حیاط را چه کسی خشکاند ؟
ریشه که نمیمیرد ؟
میمیرد ؟
حتمن جدول روزنامه کمی سخت بوده که جوابم را نمیدهی
این روزها
باد هم پرده را تکان نمیدهد
چه چیز را به سوگ نشستهای ؟
خانه را
یا
این قابهای خاطره را
که درونشان هیچ کس زنده نیست .