۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

روز‌ها سکوت ، راز‌های سکوت

چندین بهار گذشت و

گل‌های پیراهنت توی اتاق

باز نشد .

شب بود

و هیچ کس نفهمید

که سگ‌ها چرا پارس نکردند .

آینه‌ها شکست

آب‌ها خشکید

کتاب‌ها سپید شد

لغت‌ها پیر

و مرگ از چرخه‌ی سرنوشت فرار کرد .

سگ گله می‌گفت :

سکوت ، کوچ واژه‌ها میان چشم‌ها است .

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

در این وقت مخوف

" در این وقت مخوف “ *

که ستاره‌ها در آسمان جان دادند

و نفس در گلوی کودکان گرفت

" در این وقت مخوف “

که بلا نزدیک بود و هلهله دور

و پرندگان برای مردن به خانه‌شان برمی‌گشتند

" در این وقت مخوف “

زمین پیامبر تازه می‌خواهد

و آدم ، تنها چهار حرف دور افتاده است .

 

* وام گرفته از آندره تارکوفسکی