۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

اگر‌ها، اما‌ها و نفس‌ها

در فرصتی که انگار همیشه هست

باید مین‌های موذی ویندوز را پیدا کنم

و دستی به موهایم بکشم

اگر بودی!

باد را به درختان بید می‌بردی

حسابِ سوت کتری که از دستم در رفت

دیگر هیچ کلیدی

به قفل‌های خانه نخورد

اگر بودی!

نفس‌های یاکریم را

از لای منقارِ کلاغِ مرموزِ صبح

بیرون می‌کشیدی

نفس گرفته و

دیگر هیچ‌کدام از ماهی‌های خانگی

برای سلام

سرشان را از حفره‌های عمیقِ سینک

بالا نیاوردند

اگر بودی!

ماهی‌ها را به برکه برمی‌گرداندی.