۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

اوردوز

* برای رضا . تعزیه‌خوانی که رفت زیارت امام رضا و دیگه برنگشت

مصطفا روز‌های آخر

به گل‌های قالی آب می‌داد

می‌گفت :

مرده‌ها  ، عصر‌های جمعه

دسته دسته ، آینه به دست

در کوچه‌های شهر پرسه می‌زنند .

می‌گفت :

آدم باید ، آب ماهی‌های تنگ توی سینه‌اش را

تند تند عوض کند

حالا ؛ عصر جمعه‌ای که مصطفا دیگر نیست

شهر آینه بندان شده و

من ، گل های قالی را

دسته دسته می‌چینم .

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

حال ساده‌ی استمراری

حال ساده

حال استمراری

حال خراب

همین استمرارش است

که آدم را تباه می‌کند

و همیشه

بن مضارع " بودن " است

که زیر تک تک لحظه‌ها

سخت جان می‌دهد .

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

پایان روز مبادا

زنگ خراب است

در گیر می‌کند

خانه قلنج کرده

و

اهالی خانه نبودند

وقت تماشای روز مبادا

که با هیبت خمیده و قدم‌های آهسته

از انتهای کوچه داخل شد .

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

مرگ

برای شاملو

آسمان که هزار رنگ عوض کرده

و زمین

زمین مبهوت

مبهوت و مات

چرخان

چرخان و یاس خورده

مایوس و تاب از کف داده

و زمان

که تنها گذشت

و تنها گذشت و بازنگشت .

بر پیشانی کوتاه روزگار

با نقره داغ و

                   ننگ و 

                                دشنه‌ی عتیق

خطی به رد خون :

که آن که رفت

                رفت و

                        دیگر بازنگشت .

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

دهان معجزه

شاید  با تبسمی

لکنت به عشق زبان باز کند و

به بوسه‌ای

زمان را باد با خود ببرد

و ما در انتهای جاده محو خواهیم شد .

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

ایثار

ts9

بر اساس " ایثار "  اثری از تارکوفسکی

ما تنها مرگ را به شادمانی سروده‌ایم

و در میانه‌های راه

درخت خشکی به گناه می‌سوخت

مثل یک رود خشک

لب‌های خشک

که هیچ گاه ، " کلمه " را تجربه نکرده بود

<< در ابتدا کلمه بود >>

و تنها

کلمه بود .

سوخت

در واژگان بی تقدیر

سکوت را به هر بهانه گناه پنداشتند

و پیراهن ساحره‌ای در میان تاریخ

بر شاخه‌های درخت خشک

به سحر

سوخت .

در انتها مرگ را

به بهترین واژگان بی حروف

به شادمانی سروده‌ایم .

 

* تصویر از فیلم ایثار

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

پرانتز که در نیمه‌های پاییز باز شد

من-  فاصله‌ها - را

با خط فاصله

دست به سر می‌کنم

تو بیا ، این پرانتز لعنتی را ببند

که روز‌ها بعد رفتنت

درونش هیچ چیز نبوده است جز

( اندوه و انتظار …

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

در تاریکی صبح

9_feb_2007 

برجک دیده‌بانی چراغ‌های شهر را دید می‌زند

و در سپیده‌دم مرگ

دیوار طلوع می کند

و چهار‌پایه به سرانجام می‌رسد

صبح شده است

چراغ‌های شهر خاموش می‌شوند .

 

* عکس فکر می‌کنم از پرهام شهرجردی

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

کهنه طلسم

Karaindroy - The weeping meadow - Ins09

در شهری که لب‌های شناسش

طعم هزار فریب دهد

و پیرزنان‌اش راز‌های جهان را بر گردن تازه دختران کنند

حرز یاری صد دستمال گشته هم که داشته باشی

آخر

افسون چشم‌هایش را به دشت خواهی برد

و خواهی دید

طلسم اعظم ، زیر نعل اسبی است که بی‌سوار باز‌می‌گردد .

 

*عکس نمایی از است از فیلم دشت گریان ساخته‌ی تئو آنجلوپلوس

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

در پایان

بعد از طناب دار

یک لنگه دمپایی می‌ماند که به انگشت شست گیر کرده

و یک لنگه دمپایی دیگر روی زمین

و احتمالن چند قطره‌ی خون .

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

یک اتفاق ساده میان واژه‌ها

پیرمردی که روی نیمکت نشسته بود

گفت : آقا !

می‌خواهم میان شعر‌های شما عاشقی کنم

حالا روی نیمکت

دخترکی کال

ساعت پنج عصر را به انتظار نشسته است .

* عکس از اینجا

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

بیگانه

نه آسمانی بیگانه‌

نه بال غریبه‌ها

هیچ یک مرا پناه ندادند ،

در آن زمان ، در آن مکان

من در اندوه مردم خویش

زندگی می‌کردم .

 

آنا آخماتوا

ترجمه صفدر تقی زاده

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

موقعیت شهری

قله‌های وجودت را تسخیر می‌کنی از درد

خوره‌ی خدا شده‌ای

خفت سرنوشت را در کوچه‌ای می‌گیری که می‌گریزد از فصل

بیکار در میدان

سیگار برای لب

موقعیت این شهر اسفناک است

باران گرفته است

بطری خالی و جستجوی موش

برای لوله‌ای بی در پوش

آب بسته است به شهر ، این باران

مثل یک پیمانکار

کالسکه‌ای رها شده در پیاده‌رو

مادر ماستی را می‌خرد که با صاحبش گاو‌بندی کرده است

هر چه قدر هم که سیاه رنگ سال باشد

هیچ ماستی به سیاهی نمی‌زند

لباس زنانه‌ای که باکره‌ای در آن است

هر هفته پرده‌ی جدیدی برای خوابش سفارش می‌دهد

تاکسی‌های خالی

پیرزن‌ها می ترسند

باران نمی‌بارد

تاکسی‌ها پر

موش‌ها زنده

قدم‌ها آهسته

کالسکه نیست

نیست .

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

آسفالت

ما بال‌هایمان را روی آسفالت نقاشی کرده‌ایم

به آن فرشته‌ی حرامزاده بگو

برود روی خاک دیگری سجده کند

این‌جا دیگر خاک ، تربت مقدس انسان نیست

مرگ طعم خون‌آب گرفته

و

درد

فقط

آه

        آه

                 آه .

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

واحد شمارش ترکش

blood

برای دوستی که روزها از نیامدنش گذشته

هنگ آتش ، آتش گرفته است

وقتی که نامه‌ها ، تمام نامه‌ها

به خط مقدم برگشت می‌خورد

شاید که شهر

وطن

خاک

همه آتش گرفته‌اند

اوضاع وخیم‌تر است

جایی برای عقب‌گرد نمانده

تا چشم کار می‌کند ، جسد

این روز‌ها

واحد شمارش ترکش نفر شده است .

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

قاب عکس خاک گرفته

Oblivion-10

خانه سر پا بود

ولی آجر بهمنی‌ها سر ناسازگاری داشتند

مادر در اتاقی نشسته

که درون قاب‌های عکسش هیچ کس زنده نیست

و حالا سال‌ها است که

" در خانه خراب است ، لطفن زنگ نزنید "

خانه همین است عزیز !

فرش نخ نما شده و عینک پدر

یادت هست با نمره‌ی عینک پدر

چه قدر مورچه سوزاندیم در آفتاب حیاطمان

ولی سایه‌ی آفتاب به دیوار این حیاط

دریغ است دیگر

دریغ

یادت هست ؟

جوراب‌های پشمی من پس کی بافته می‌شود مادر ؟

ریشه‌های درخت بید حیاط  را چه کسی خشکاند ؟

ریشه که نمی‌میرد ؟

می‌میرد ؟

حتمن جدول روزنامه کمی سخت بوده که جوابم را نمی‌دهی

این روز‌ها

باد هم پرده را تکان نمی‌دهد

چه چیز را به سوگ نشسته‌ای ؟

خانه را

یا

این قاب‌های خاطره‌ را

که درونشان هیچ کس زنده نیست .

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

ساعت سقوط

24a65f45bd12c46281e63f4e882cc5c5

من در کنار دنیا ایستاده‌ام

و به کرانه‌ی آفتابی که از روی تو طلوع می‌کند

نگاه می‌کنم .

زمین هر روز

حوالی همین ساعت‌ها

سقوط می‌کند .

---------------------------------------------------------------------------------------------------

* عکس از Martin Stranka

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

ساعات آخر یک محکوم

selma7

برای سلما

ساعت مرگ را کوک نمی‌کنند

چه خوابت ببرد

چه خوابت نبرد

صدایت می‌کنند محکوم عزیز

---------------------------------------------------------

* طرح از German Tillemann

۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

بازی نکن رفیق ، بازی نکن

برای حسین حقی یک نوجوان محکوم به اعدام

PDVD_002

رکابی سفیدی را که آتش سیگار چند جایش را سوزانده بود پوشید

غذایش را نیمه کاره رها کرد

ریش‌هایش را تراشید

آخرین پک سیگار بود که گفت :

هر دو روی سکه باخت است

بازی نکن

بازی نکن رفیق .

.

.

.

ساعت چهار صبح بود که صندلی را از زیر پایش کشیدند .

--------------------------------------------------------------------

*عکس نمایی است از فیلم " فیلم کوتاهی درباره کشتن "

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

ما بیرون از زمان ایستاده‌ایم

ShofgwPic

به پشت سر که نگاه می‌کنم

هیچ چیز دست نخورده است

همان جای راه ایستاده‌ایم

کودک هنوز می‌گرید

زنان هنوز به دنیا می‌آورند

ما همان جا ایستاده‌ایم

راه رفته است

راه فرار کرده است

روی بند رخت هنوز پیراهن چروک پدر

و لباس بکارت مادر تاب می‌خورد

تمام شد

تمام شد

برای تن‌های خسته و روان بیمار

هیچ شفاعتی بهتر از مرگ نبود

تمام شد

و انسان برای هیچ کس دست تکان نداد

این زمان بود که سوار بر ارابه‌ی مرگ

پیدایش را به یغما می‌برد

و راه همچنان می رفت

و در نیمه شب سرد دشت

اتفاق برای آن پرنده‌ای افتاد

که آسمانش را گم کرده بود

و خواهران

خواهران آینه‌ها را شکستند

به وقت گره زدن علف‌هایی که می‌سوخت

آری

آری

ما بیرون از زمان ایستاده‌ایم

و راه می رفت

راه می‌رفت .

--------------------------------------------------------

عکس از محسن عزیزی

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

از دختران پریشان مو و مادرانی با ریشه های مایوس

fdd

از ریشه های مایوس کودکان اندوه زاده می شوند

زنی که به دیوار تکیه داده بود می گریست

موهای دختران پریشان حال را پدران رفتند نان بیاورند

نبافتند .

کوچه تاریک است ، تاریک .

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

آخرین اتفاق سحرگاهی

2235223368_8db2ffe431_o

آخرین لحظات مرگ را

درون آینه ای سپری می کنم

که هیچ چیز را نشان نمی داد

ساعت شش صبح است

چند دقیقه ای از اتفاق سحرگاهی نگذشته

نور آجری کم رنگ خورشید

و چند متر طناب .

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

میان خواب و فراموشی گله

sw

و تمام صلیب ها

سهم چوپانانی که

در میان خواب و فراموشی گله

پیامبر شدند .

-----------------------------------------------------------------------

عکس از محسن عزیزی

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

دوچرخه ی دو نیم شده ی کودکی ام

snow_bike_missing-wheel_01

آه

سحرگاهی به نیمه گذشت

و هنوز

عکسی از دوچرخه ی دو نیم شده ی کودکی ام نیافته ام

حالا حتا

باید به کلاغ های شش صبح هم عادت کرد .

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

هزار سال گذشت

iwt0rd

هزار سال گذشت

از کشف آخرین لبخند

در مطبخ خانه ای که

بچه های پوست چرکین

از میان خمره های شراب

همدیگر را دنبال می کردند

هزار سال گذشت

که خمره ها شکست .

------------------------------------------------------------------------------

* عکس نمایی از “ انجیل به روایت متی “ اثر پازولینی

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

مصدر تاریخ

1

بگو تاریخ را به نفع پدرانی بنویسند

که رفتند

ولی هیچ وقت برنگشتند .

-----------------------------------------------------------------------

* عکس نمایی است از فیلم دشت گریان ساخته ی تئو آنجلوپلوس