مینای اندوه
گنبد سیاه آبی بی رنگ
در افق رویداد کدام حفرهی دوار
بر دار شدیم .
حوصلهی ابرهای سفید هم
مثل کتری آب جوش روی اجاق گاز
که امروز صبح ، سر رفت
سر رفت .
برق آشپزخانه را بزن
شقایق که توی سینک روئید
شاید باران هم بارید .
آشغالها را من روی بند پهن میکنم
تو لباسها را ببر دم در
زنگ خانه را که زدم
روی میز یادداشت گذاشته بودی
“ کلید زیر پادری است “
باید برای پرندههای خیس
و مردهای تنها
دعا بخوانیم .
رد نگاهت تنها
اجاق کور چشمهایم را
حامله میکند .
همسنگر من باش
تو دستهایت را فاتحانه بالا نگه دار
فریاد بزن
هنر مسلح !
شعر باید شلیک کند .
من پشتم به کیسههای شن گرم است
: نگاه باید شلیک کند .
نگاه باید شلیک کند .