۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

ما بیرون از زمان ایستاده‌ایم

ShofgwPic

به پشت سر که نگاه می‌کنم

هیچ چیز دست نخورده است

همان جای راه ایستاده‌ایم

کودک هنوز می‌گرید

زنان هنوز به دنیا می‌آورند

ما همان جا ایستاده‌ایم

راه رفته است

راه فرار کرده است

روی بند رخت هنوز پیراهن چروک پدر

و لباس بکارت مادر تاب می‌خورد

تمام شد

تمام شد

برای تن‌های خسته و روان بیمار

هیچ شفاعتی بهتر از مرگ نبود

تمام شد

و انسان برای هیچ کس دست تکان نداد

این زمان بود که سوار بر ارابه‌ی مرگ

پیدایش را به یغما می‌برد

و راه همچنان می رفت

و در نیمه شب سرد دشت

اتفاق برای آن پرنده‌ای افتاد

که آسمانش را گم کرده بود

و خواهران

خواهران آینه‌ها را شکستند

به وقت گره زدن علف‌هایی که می‌سوخت

آری

آری

ما بیرون از زمان ایستاده‌ایم

و راه می رفت

راه می‌رفت .

--------------------------------------------------------

عکس از محسن عزیزی