* برای رضا . تعزیهخوانی که رفت زیارت امام رضا و دیگه برنگشت
مصطفا روزهای آخر
به گلهای قالی آب میداد
میگفت :
مردهها ، عصرهای جمعه
دسته دسته ، آینه به دست
در کوچههای شهر پرسه میزنند .
میگفت :
آدم باید ، آب ماهیهای تنگ توی سینهاش را
تند تند عوض کند
حالا ؛ عصر جمعهای که مصطفا دیگر نیست
شهر آینه بندان شده و
من ، گل های قالی را
دسته دسته میچینم .