۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

روز‌ها سکوت ، راز‌های سکوت

چندین بهار گذشت و

گل‌های پیراهنت توی اتاق

باز نشد .

شب بود

و هیچ کس نفهمید

که سگ‌ها چرا پارس نکردند .

آینه‌ها شکست

آب‌ها خشکید

کتاب‌ها سپید شد

لغت‌ها پیر

و مرگ از چرخه‌ی سرنوشت فرار کرد .

سگ گله می‌گفت :

سکوت ، کوچ واژه‌ها میان چشم‌ها است .