۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

عکس تار

بهار شده ود

و من هنوز

کنار نرده‌های آبی بالکن

دست‌هایم یخ می‌کرد

بیش‌تر از سیاه چال مدرسه

آژیر‌های قرمز ممتد

و خط‌های پیشانی پدر

از لقی این نرده‌های آبی می‌ترسیدم .

 

بهار شده بود

دست‌هایم هنوز یخ می‌کرد

دوچرخه پیر شده بود

عکس‌ها هم که گندشان بزند

همیشه پیرند

و مثل همیشه ، تار

جای یکی خالی بود

جای یکی خالیست .

 

بهار شده بود

روی دست‌هایم

خاک مرده پاشیده‌اند .