قلبم میگیرد
قلبم تند تند میگیرد
حقیقتش
پیرزن روی پلهها نشسته بود
و آفتاب بی رمقتر از دیروز میتابید
دریا از خیابان پشتی پس زد
و آتش نشانان همه در محل حادثه سیگار میکشیدند
فرشتهها را دیدم
فرشتهها را روی تیرهای برقی که ورد میخواندند ، دیدم
بقایای سایه روی کوچه است
و واژههای پوچ
توی سینک
راستش را بخواهید
پیرزن هنوز روی پلهها نشسته است .