۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

تقلای خونی که می‌ریخت

سوت کتری

مسافرانی که از پله‌ها بالا می‌رفتند

کلافه کرده بود

سایه‌ام در سینک تقلا می‌کرد

باید دست‌هایم را بشورم

و خرده شیشه‌های خونی را

سر به نیست کنم

           ***

ما فرزندان ـ پنجره‌های بسته بودیم

که باد ، پشت‌شان می‌وزید .